Saturday, December 02, 2006

خالی


من... خالی از عاطفه و خشم
خالی از خویشی و غربت
گیج و مبهوت
بین بودن و نبودن.

4 comments:

Anonymous said...

شعر قشنگیه.
ولی راستش خیلی با عکسش ارتباط برقرار نکردم یعنی یه جور دیگه ارتباط برقرار کردم، نه از طریق شعر.
البته با گیج و مبهوت بودنش موافقم.
انگار تو فکره، کمی ناراحت کمی منتظر..
از سایه روی دیوار خوشم اومد، دلم میخواست بیشتر میومد تو چشم، بجای اون در

Mohamad Reza said...

احسان جان خود ایشونم اینقدر دنبال ارتباط و سایه و .. اینا نبود باور کن .
می دونی ماجرا از چه قراره؟
ایشون یه عکسی گرفتن ، دیدن توش قشنگ شدن ، بعد همینطور که داشت ابی خدا بیامرز رو گوش می داد ، تصمیم گرفتن عکس رو به همراه کمی از آهنگ بنویسن ! چرا اینقدر قضیه رو پیچیده می کنی آخه!!!!!!

Neda said...

می دونید، خداییش اینه که من واقعا به فکر ارتباط سایه و نور و این حرفا نبودم، می خواستم از پنجره عکس بگیرم، یا یه همچین چیزی، یهو یه شات اتفاقی از خودم گرفتم، دیدم چه جالب شد! بعد هم ماه ها بعد گذاشتمش اینجا، این شعر رو هم احساس کردم می خوره به احساسی که اون موقع داشتم.
در مورد اینکه خوب شدم یا نه، نظری ندارم. یعنی فکر کنم بیشتر شبیه امام معصوم شدم با این صورت نورانی! چیزی می بینید شما که زشت یا زیبا باشه؟!
بعدش هم اگه فکر کنید که من این نکات رو برای احسان توضیح ندادم بیشتر از 6 بار، سخت در اشتباهین. احسانه دیگه! جدی می گیره!

Mohamad Reza said...

من کامنتتونو پاک کردم چون شخصی بود و ربطی به موضوع نداشت .
ضمن اینکه در مورد این کامنتم ، من واقعا متوجه توهین به شما نمیشم .
همونطور که خودتونم گفتین ، این بنده خدا جدی گرفته خیلی .
عکستونم قشنگ شده واقعا .
اینا رو تو می ناب هم براتون کامنت گذاشتم!!!!