Monday, November 27, 2006

سقف سبز


1 comment:

Anonymous said...

زیر درخته خوابیده بودم، هرم آفتاب الک میشد از تو برگای درخت و ذره ذره رو پوست راه میرفت، غلغلکم میاومد، سبزی اتاق بالا سرم آرامش بخش بود، اتاق عمل هم سبزه! کسی چاقوی جراحی را بالا آورد،گفتم چه خیال شیرینی، قراره تمام رنجهام رو با جراحی در بیاره، اما بد برید، انگار دستش میلرزید، کسی از آن طرف درخت را صدا زد و گفت نور کمه فلانی، برگها نمیگزارند ببینم، فلانی شروع کرد درخت را تکان دادن تا به خیالش برگهای سبز بهاری به تکانی از مادر عزیزشان دل بکنند! گفتم اینها فایده ندارد، مرا سریعتر پانسمان کن تا از این اتاق بیرون روم، گفت که تا پاییز مهمان مایی!